به گزارش تابناک قم، از بین همه مجتمعهای متراکم و پر جمعیت به نام "هِزاره" که در پردیسان قم ساخته شده هِزاره نهم مقصد ما بود. جایی که فارغ از نوساز بودن آپارتمانهای نقلی و متراکم اما از کمترین امکانات شهری هم خبری نبود. جایی که نه معابر آسفالت و نه خط اتوبوس و تاکسی برای آن تعریف شده است. آثار بیابان بودن زمین قبل از ساختوساز و علفهای حاشیه پیادهروها هنوز بر زمینهای کوچه و خیابانهای این بخش از پردیسان به وضوح دیده میشود. مقصد ما جایی در میان همین ساختمانهای آرام و ساکت بود.
آنچه در یک روز گرم تابستانی ما را به این خانه کشاند ضربالعجل صاحبخانهای بود که چندی دیگر یک خانواده بیسرپرست را بیخانمان میکند؛ اگرچه این صاحبخانه از سر خیر خانه را یک سال به خانواده مرضیه خانم داده اما زمان موعد یک ماه دیگر به پایان میرسد و اگر جایی برای رفتن پیدا نکنند یا باید آواره خیابان شوند و یا به حرم پناه ببرند.
بچهها هنوز خواب بودند که وارد منزل مرضیه خانم شدیم. خانهای کوچک و تقریبا خالی، آنچه از وسایل منزل هم دیده میشد در گوشهای جمع شده بود. گویا اهالی خانه آماده نقل مکان هستند. از لهجهشان مشخص بود که قمی نیستند. میگفت اصالتا اهل سوسنگرد هستند. 5 سالی میشود که به خاطر تحصیل همسرش به قم نقل مکان کردند. اما گویا این مهاجرت اعتقادی سفری پر از امتحانات سخت بوده است.
همان اوایلی که وارد قم میشوند در منزلی در منطقه نیروگاه قم ساکن میشوند. هنوز گرد خستگی مهاجرت بر زندگیشان جاری بوده که بیماری آرام آرام جان و توان حاج آقا جواد 38 ساله را میگیرد، اینجا نقطه آغاز روزهای سخت مرضیه خانم میشود.
او در حالی که چادر عربی بر سر کرده و با متانت صحبت میکند، برایمان از آن روزها میگوید: وقتی بیماری همسرم شدید شد برای هزینههای درمان راه به جایی نمیبردم، نمیدانستم دستم را پیش چه کسی دراز کنم. به خاطر بیماری از حضور در کلاسهای درس حوزه مانده بود و همین هم در نهایت باعث شده شهریهاش قطع شود. نمیدانستم چه کنم. تنها راه پیش رویم فروش کلیهام بود. همان زمان کلیهام را از فرط استیصال 2 میلیون تومان فروختم. خیلیها من را شماتت میکردند که چقدر ارزان کلیهات را فروختی؟ ولی مگر من به خاطر خوشگذرانی این کار را کردم؟ آقا جواد در بستر بیماری بود و اگر دارو به او نمیرسید از دستم میرفت. ناچار بودم.
مرضیه خانم چند روزی میشود که پا به 39 سالگی گذاشته اما دستانش بیش از این را نشان میدهد، او این روزها بیش از گذشته در تلاش است برای شندرغاز تا شاید بتواند کمی پول پیش خانه جمع کند. او میافزاید: در همه این سالها یا درگیر رتق و فتق کارهای درمان آقا جواد بودم یا سره کار میرفتم. سه فرزندم خالد، فاطمه و هدی آنقدر سختی و بیماری پدر را دیدند که افسرده شدند. الهی بگردم؛ دختر بزرگم بعد از سالها به تازگی به من گفت که شبها به خاطر درد شدید پاهایش نمیتواند بخوابد.
اشک راه نفسش را میبندد، بعد از کمی سکوت ادامه میدهد: دو سال پیش بود که دکترها آب پاکی را روی دستمان ریختند، گفتند آقا جواد سرطان روده پیشرفته دارد. بیماری آنقدر پیشرفت کرده بود که دیگر نایی به تن نداشت. هر هفته باید چند سی سی خون تزریق میکرد. شیمی درمانیها که شروع شد هزینهها هر روز بیشتر و بیشتر شد. اگرچه حوزه علمیه برای هزینههای شیمی درمانی کمک کردند اما هر بار رفت و آمد تا بیمارستان، داروهای جانبی و هزینههای زیاد دیگری هر روز اضافه میشد.
دیگر کاری نبود که انجام نداده باشم از طی کشیدن و تمیزکاری در مسافرخانهها، تا کار در خانههای مردم، روزهایی هم کار نداشتم نزدیک حرم دست فروشی میکردم. با همه این کارها باز هم کفاف مخارجمان را نمیداد. آبان سال گذشته بود که صاحبخانه جوابمان کرد. گفت 4 ماه است کرایه ندادید، من کمیته امداد نیستم، هر چه التماس کردم فایده نداشت. از ما شکایت و بعد هم همه اثاث خانه را پلمب کرد. جایی برای رفتن نداشتیم، پولی هم نداشتیم. اثاث منزل هم که پلمب بود. بی انصاف حتی نگذاشت چند پتو برداریم. حدود 3 هفته در سرمای آبان ماه آواره خیابان شدیم. نه کسی را داشتیم و نه پول، برای همین با 3 بچه و همسر بیمارم در حرم یا اطراف حرم میخوابیدیم. در این مدت از یک مسافرخانه که در آن کار میکردم چند پتوی کهنه گرفتم که از سرما در امان باشیم.
یاد سرما و بارانی که پتوها را خیس کرده بود که میافتد هق هقش بلند میشود، با گوشه چادر اشکهایش را پاک میکند و میگوید: وقتی باران آمد و پتوها خیس شد همه مریض شدیم. با این وجود خسته نشدم، اگرچه همسرم مریض بود، با اینکه دیگر نفس راه رفتن هم نداشت اما به خدا هیچ وقت خسته نشدم. سایه سرم بود. در روزهای خوشی برای ما همه کار کرد تا من و بچهها سختی نکشیم. ناشکری نمیکنم اما آقا جواد سایه سرم بود. تنها مرد زندگیام بود. پدرم چند سالی است فوت کرده، برادر هم ندارم. کسی را نداشتم به جز حاج آقا.
مرضیه خانم به روزهای آخر حیات جواد آقا اشاره میکند و میگوید: 24 فروردین ماه بود شب که بچهها را خواباندم. وقتی برگشتم دیدم آقا جواد جلوی تلویزیون خوابیده، فکر کردم در حال تماشای تلویزیون است، اما تلویزیون خاموش بود. آرام آرام به او نزدیک شدم، نمیخواستم باور کنم، من تنها شده بودم....
او اما به خیری اشاره میکند که این خانه را بدون هیچ هزینهای در اختیار آنها گذاشته است و تصریح میکند: اوضاع خیلی بدی داشتیم، در اوج ناامیدی خدا یک خیر را سر راه ما قرار داد. خانمی این خانه را با وسایل اندکش در اختیار ما گذاشت. خدا خیرش بدهد. تا ابد مدیون لطفش هستیم. در این مدت در کنار همه سختیها این کورسوی امید باعث شد کمی رنگ زندگی را ببینیم، بعد از چند ماه حالا دوباره باید آماده آوارگی شویم. به هر دری زدم به هر نهاد و ارگانی که میتوانستم رو انداختم، به خدا نشد، چشم روی هم بگذاریم یک ماه تمام میشود و ما باید خانه مردم را خالی کنیم. نمیتوانیم بهخاطر لطفی که در حق ما کردهاند ناسپاسی کنیم.
این روزهای این زن رنج کشیده با دست فروشی میگذرد، البته اگر ماموران شهرداری اجازه بساط کردن به او بدهند. او دلش پر است از بی مهریها و میگوید: من پولی ندارم که بخواهم همه خیابان یا پیاده رو را با بساطم ببندم. نهایتا چند جفت جوراب یا فانوس تزئینی میفروشم. ولی هر بار ماموران شهرداری گویی من را شناسایی کردهاند. هر کجا من را میبینند تهدید میکنند اگر جمع نکنی هم خودت را دستگیر میکنیم هم وسایلت را میبریم.
او اما با وجود همه ناملایمتیها و بی مهریها روحیه مادریاش نمیگذارد بیتفاوت باشد، همچنان پا برجا حامی فرزندانش است و میگوید: سال گذشته وقتی خسته از تمیز کردن مسافرخانهای به خانه برمیگشتم در مسیر هوا تاریک بود تصادف کردم راننده بیانصاف هم به جای اینکه من را به بیمارستان برساند فرار کرد، از آن زمان دستم ضربه خورد چند ماهی در گچ بود بعد از آن حادثه دیگر نتوانستم کار کنم. این بچهها سالها خیلی اذیت شدند دیگر نمیتوانم شرمندهشان باشم. هیچ چیزی نمیخواهم فقط یک سقف بالای سر میخواهم. یک ماه دیگر مدرسهها باز میشود و من نگران مدرسه بچهها هستم، نگران خانهای که نه پول پیش برای پرداخت دارم و نه توان پرداخت اجاره.
بروکراسی اداری نمیداند سختیهای خانواده یک خانواده قمی در شهر کریمه اهل بیت (س) به همین جا ختم نمیشود و اگر این خانواده تا شهریور ماه خانهای برای زندگی پیدا نکنند باید آواره خیابان شوند، اگر مسئولان به خود نیایند و دست به کار نشوند.
همشهریان خیر برای کمک به این خانواده می توانند جهت هماهنگی با دفتر سایت خبری تحلیلی تابناک قم و یا شماره 09121531633 تماس حاصل نمایند.
برای پیوستن به کانال رسمی تابناک قم در تلگرام میتوانید از لینک های زیر استفاده نمایید: