در طراحی سیاست جبرانی و حمایتی باید توجه داشت که فقر، قدرت ذهنی را هم کاهش میدهد؛ یعنی سوگیریهای رفتاری مثل تعلل و تنبلی هم تشدید میشوند. بنابراین نباید در طراحی سیاست حمایتی روی عقلانیت عوامل خیلی حساب باز کرد. راه حل اساسی در مواجهه با این مسئله برطرف کردن عدم تقارن اطلاعاتی است. مثلا مراجعه به حسابهای بانکی افراد میتواند در کنار دیگر روشها یک ابزار خوب باشد.
به گزارش «تابناک تهران»؛ از جمله تکنیکهایی که برای معضل کژگزینی(Advers-selection) در اقتصاد و مالی کلاسیک مطرح میشود و اتفاقا مردم هم به خوبی آن را از کودکی آموزش میبینند سیاست غربالگری (Screening) است.
ابتدا معضل کژگزینی باید توضیح داده شود تا منظور از تکنیک غربالگری در مرحله بعد راحتتر فهم بشود.
اصطلاح کژگزینی اول بار توسط جورج آکرلوف نوبلیست 2001 اقتصاد رفتاری در مبحث عدم تقارن اطلاعاتی مطرح شد. کژگزینی وقتی اتفاق میافتد که اطلاعاتِ دو طرفِ یک بازی نامتقارن باشد و این عدم تقارن اطلاعاتی باعث تحمیل هزینه بشود.
مثلا تصور کنید که کسی در خیابان ادعا میکند که از شهرستانی دور آمده است و کرایه برای برگشت ندارد (به طور مشابه درخواست در مورد دارو و یا غذا را هم مشاهده میکنیم). در این حالت نمیدانید که طرف مقابل شما یک گدای حرفهای است یا واقعا نیازمند است. اگرچه ممکن است روشهایی زیرکانه (مثلا اینکه شخص را به رستوران برده و از اینکه پولتان صرف خرید غذا میشود اطمینان حاصل کنید) وجود دارند، اما اکثر مردم فرصت و ذهن آزاد برای انجام چنین کارهایی را ندارند.
بنابراین معمولا یک روش را از قبل انتخاب کردهاند که در هر صورت دچار خطا هست. اگر به همه کمک کنند، ممکن است سرشان کلاه برود و اگر به هیچکس کمک نکنند ممکن است نیازمندی واقعی را طرد کرده باشند. بنابرین مردم دچار کژگزینی میشوند و روشهای زیرکانهای که به کار میبرند تا نیازمند واقعی را جدا کنند غربالگری است.
تکنیکهای غربالگری نه تنها در کتب درسی اقتصاد، مالی و مالیه عمومی، بلکه در خانوارها هم آموزش داده میشوند و بنابراین به خوبی شناختهشده هستند. تکنیک غربالگری به معنای بالابردن هزینه تقلب است.
یکی از مشکلاتی که در ماجرای سبد کالا در سال 92 وجود داشت و در کنار دیگر جنبههای طراحیِ نامناسب، باعث شکست طرح مذکور شد عدم توجه به ظرافتهای سیاست غربالگری بود.
به عنوان مثال، در آن زمان با هدف سختتر کردن مراحل دسترسی به سبد کالا و غربال کردن افرادی که نیازمند نیستند مراحل کار تعمدا سخت در نظر گرفته شده بود و تعداد فروشگاههایی که امکان خرید از آنها وجود داشت عمدا کم در نظر گرفته شده بود. و البته این در تضاد با دانش اقتصادِ کلاسیک نبود!
دانش اقتصاد کلاسیک ممکن است توصیه کند که در پرداختهای انتقالی و حمایت از اقشار ضعیف برای اینکه افراد ثروتمند حذف شوند فرآیند دریافت کمک را طولانی و سخت کنید تا افراد ثروتمند خودشان بیخیال دریافت کمک مذکور بشوند و این روش را روشی کارآمد میداند.
آیا کسی که در هر ساعت 200 هزار تومان درآمد دارد حاضر است یک روزِ تمام برای دریافت یک حلب روغن سرپا بایستد و منتظر بماند؟ احتمالا خیر! ولی این روش چندان هم بیعیب نیست. از خانهها گرفته تا بنگاههای تجاری تا ادارات تا حتی سیستم قضایی به وفور از این تکنیکها به طور نابجایی استفاده میشود.
در اقتصادِ رفتاری بحث میشود که اگرچه این تکنیکهای سنتی غربالگری ممکن است در مواردی خوب جواب بدهند، اما باید توجه داشت که واکنش مردم به این طراحیها ممکن است غیراستاندارد بوده و دقیقا همان کسانی که نباید حذف میشدند، حذف بشوند و بعضی کسانی که انتظار میرفت منصرف بشوند اتفاقا تشویق به استفاده بشوند!
مثلا در طراحی سیاست جبرانی، سختتر کردن (یا پیچیده کردن) فرآیند ثبتنام و دریافت کمک ممکن است منجر به انصراف افرادی بشود که دچار سوگیری تعلل (procrastination) بیشتری هستند یا کسانی که توانایی ذهنی (یا تمرکز) کمتری دارند، نه کسانی که واقعا نیازمند نیستند. این یعنی احتمالا حذف افرادی از همان جمعیت هدف.
در طراحی سیاست جبرانی و حمایتی باید توجه داشت که فقر، قدرت ذهنی را هم کاهش میدهد؛ یعنی سوگیریهای رفتاری مثل تعلل و تنبلی هم تشدید میشوند. بنابراین نباید در طراحی سیاست حمایتی روی عقلانیت عوامل خیلی حساب باز کرد. راه حل اساسی در مواجهه با این مسئله برطرف کردن عدم تقارن اطلاعاتی است. مثلا مراجعه به حسابهای بانکی افراد (که هر کس آن را مطرح کند مورد حملات بعضی ها قرار میگیرد) میتواند در کنار دیگر روشها یک ابزار خوب باشد.
*/الف